۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

محمود صالحی


محمود صالحی کارگر مبارزی که مدت زیادی را در زندان های جمهوری اسلامی گذراند ، به شدت بیمار است. اونیاز به تعویض کلیه هایش را داردوخانواده ودوستان او این نگرانی را با همه تقسیم کرده اند. متن اطلاعیه به شرح زیر است:

برای نجات جان محمود صالحی بکوشیم

کارگران، زحمتکشان، مردم شریف و انسان دوست !
محمود صالحی، یکی از رهبران سرشناس طبقه کارگر ایران، مدت هاست که از بیماری حاد کلیوی رنج می برد و در هفته های گذشته چنان حال وی رو به وخامت نهاده است که هیچ گونه درمانی برای مداوای وی موثر نبوده است و بنا به تشخیص پزشک متخصص و اوضاع نگران کننده جسمی وی، باید هرچه سریعتر مورد عمل جراحی جهت پیوند کلیه قرار بگیرد.
محمود صالحی، نه متعلق به خود، خانواده و دوستانش که گنجینه ایست که در دامن مبارزه طبقاتی کارگران و زحمتکشان ایران پرورده شده است و هرگونه اتفاق سوئی برای او، ضایعه ای برای جنبش کارگری ایران خواهد بود. بدین وسیله ما از همه شما عزیزانی که می خواهند به محمود صالحی کمک کنند می خواهیم که با تمام توان طبقاتی و اراده انسانی تان به یاری ما برای نجات جان این دوست، همراه و رهبر جنبش کارگری ایران بشتابید و برای اهداء کلیه چه با همت و چه با قیمت با گروه خونی(o -) (او/منفي) یا هرگونه کمکی در این راستا در کنار ما قرار بگیرید.

لطفا با ما از طریق تلفن های زیر تماس بگیرید:
09188747104 و 08743236198

دست همه شما را به گرمی می فشاریم.
از طرف خانواده و دوستان محمود صالحی

۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

ما آمدیم


22خرداد ما آمدیم ونفیر فریادهامان از دیوارهای بلندی فراتر رفت که جز ذلت وتحقیر زبانی نمی شناسد. ما آمدیم در قامت تمامت تهران. از کوچه های تهرانپارس تا میدان چارباغ در جنت آباد تا تهرانسروجاده کرج ،تا آزادی وانقلاب وامام حسین ، تا هفت تیر وولی عصروبلوار کشاورز. این همه شحنه وگزمه وپاسدار وبسیجی هم آمدند. صدای رسای ما ووحشت بزرگ آنها در فضای جهان پیچید. ما آمدیم وتف کردیم بر تحقیر ورویاندیم شاخ وبرگ بیشتری بر درخت تناور وحشت حرامیان ، که فرزندان مارا در قامت سرباز وبسیجی وانتظامی ونظامی به مراقبت ما گماشته اند. ما در سکوت آمدیم که با فریاد منزل آیت الله صانعی را ویران کردند، که کروبی را در منزل صانعی حبس کردند ، که رئیس دولت کودتا در تلویزیون از "گشت نسبت" اعلام برائت کرد.
ما باز هم می آئیم . از الان تا همیشه ای که ظلم باشد. که بی عدالتی باشد. که تحقیر باشد . که دیکتاتور ودیکتاتوری باشد.
این دریچه دیگر بستنی نیست. به قول موسوی " با قامتی سرافراز، گرچه شلاق خورده، مجروح و حبس کشیده ایستاده ایم. با مطالباتی برای نیل به آزادی، عدالت اجتماعی و تحقق حاکمیت ملی "

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

پدیده نوری زاد

نوری زاد پدیده شگرفی است. داستان تلاشی سیستمی ایدئولوژیک است که تاب اقناع هوادارانش را ندارد. قصه فروپاشی افسانه خودی وغیر خودی است. انفجار درونی پدیده ای مصنوعی است.

نوری زاد منافع ویژه ای را پی نمی گیرد. در بافت های ذهنی خود از حقیقتی پاسداری می کند که در دست مدعیان نابی حقیقت دست مایه دروغ و دغل برای فریب مردم گشته است. راه جویی است که راهبر خود را در قعر ورشکستگی به نظاره نشسته است. واز سر درد بر رهبر خویش می خروشد.

نوری زاد طلیعه در هم شکستن کاریزمای مذهبی بر ساخته بر قامت ولایت فقیه است. نوری زاد تجلی شکاف عظیم ادعا وعمل است. نوری زاد صدای انسانیت صادقی است که در میانه ی گرداب پلشتی هنوز کورسوی امید را از سر چشمه پلشتان می جوید. نوری زاد ها در همین جا متوقف نخواهند شد. با هم آخرین گفتگوی همسر ایشان را بخوانیم :

کلمه: در خبرها آمده بود که حکم شلاق و سه سال و نیم حبس محمد نوری زاد که توسط شعبه ۲۶ دادگاه انقلاب انقلاب صادر شده بود ،در شعبه ۵۴ تجدید نظر عینا تایید شد
محمد نوری زاد جهاد گر، نویسنده و مستند ساز به دلیل نوشتن سه نامه سرگشاده خطاب به رهبری و یادداشتی با عنوان «سقوط قاضی‌القضات شهر» در اعتراض به رئیس قوه قضائیه، دستگیر و به اتهام تبلیغ علیه نظام، توهین به رهبر، رئیس قوه قضائیه، رئیس جمهور و امام جمعه مشهد به زندان و شلاق محکوم شده است.
خبرنگار “کلمه” در باره تایید جکم نوری زاد با فاطمه ملکی همسر وی مصاحبه کوتاهی انجام داده است که می خوانید .
خانم نوری زاد آیا شما تصور می کردید که حکم آقای نوری زاد عینا تایید شود؟
با توجه به لایحه ای که وکیل ایشان نوشته بودند و ما هم مطالعه کردیم بنظر میرسید که به متن لایحه توجه کنند. اما متاسفانه بنظر میرسد که اینگونه نبوده و متن لایحه را مطالعه نکرده اندو حداکثر مجازات را برای ایشان در نظر گرفته اند. من شخصا انتظار داشتم حکم تعدیل بشود ولی اگر آقایان چنین تشخیص داده اند ما هم حرفی نداریم.
به نظرتان چرا کوچکترین تخفیفی به نوری زاد داده نشده است و حتی حکم شلاق او را نیز تایید کرده اند.آیا فکر می کنید آنها واقعا یک سینماگر و روزنامه نگار را می خواهند شلاق بزنند؟
چرا شلاق نزنند .اتفاقا باید نوری زاد را شلاق زد. باید فریاد بزنند که ده ضربه شلاق برای بسیجی بودنت. ده ضربه برای وقف کردن خودت در مناطق محروم.ده ضربه برای راوی فتح بودنت . ده ضربه برای تعهدت و ده ضربه برای اندیشه ی مهار نشدنی ات و خودشان خواهند فهمید که جایی برای توهین و آقای علم الهدی نخواهد ماند.
آیا بعد از تایید حکم با آقای نوری زاد صحبتی کرده اید؟واکنش و نظر ایشان در این باره چیست؟
خیر هنوز صحبت نکرده ایم
ایا تحمل دارید همسرتان همه این سه سال و نیم را در زندان باشد و حتی شلاق بخورد؟
هر حکمی که این قضات صادر میکنند اگر واقعا کمک میکند به جاری شدن صداقت ، حقیقت و پاکی در جامعه که مبارک آنها و مبارک ما باشد. اما اگر اینطور نباشد که نیست خدا ناظر است و چه قاضی ای بهتر از خدا.در مورد تحمل هم , ما را ز سر بریده می ترسانید .ما هم مثل خانواده ی دیگر زندانیان .
اقدام بعدی شما و آقای نوری زاد برای پیگیری های بیشتر حقوقی چیست؟
دادستان به ما گفته بودند که بگذارید آزاد شود ،بعد از آن پنج نفر که نوری زاد را در زندان کتک زده بودند ،شکایت کنید و قول داده بودند که آزاد میشود که متاسفانه ما با بدقولی مواجه شدیم. اما حالا ما پیگیر شکایت مان از آن افراد که ایشان را در زندان مورد ضرب و شتم قرار داده بودند هستیم.
و سخن آخر
ای مرغ گرفتار بمانی و ببینی…آن روز همایون که به عالم قفسی نیست

اعدام

بعد از آن قرن ها وسال ها وماه ها اعدام
من همین دیروز
19اردیبهشت89 هم
5بار بر دار شدم
سکوها ودارها رنگ متن
مرا می شناسند
ودیوارهای تمام زندان ها
تراشه های ناخنم را به یاد دارند
که رد پایم را حک می کرد
****
من "عادلانه" مستحق دارم !
چون همگروه "برابری" بودم
رفیق "آزادی"
وبا عنصر ناباب "عدالت"
رابطه داشتم.
من اعتراف کردم
که خرمن تمام ارباب هارا
با ماشه ی آبی کبریت ها سوختم
من اعتراف کردم
که بند بند سیمان سالن کارخانه را
با عرق روفتم
من اعتراف کردم
که با هرچه ممنوع چرخیدم
من خود اعتراف کردم
که با تبسم شکوفه نفس کشیدم
واز تماس نازک پوستم
بر کاغذ اعلامیه
لذت بردم.
من با بازجوها گفتم :
" قلم توتم من است
و
سکوت در مجاری داغ ودرفش تابو "
من "عادلانه "مستحق دارم
که "عدالت" را
در شکنج صامت سلول
تنها نگذاشتم.
***
فردا هم با زنجیر هایم بر پا
ودستبندهایم بر دست
با پیزامه وپیراهن
از دیوارها رها خواهم شد
ودر سکوهای اعدام
بر دارها لبخند شکوفه خواهد روئید.
بازجویم کفری است
می دانم
عدالت میرا نیست
10/3/1389

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

بوی گند

وارد اطاق شد . سه نفر نشسته بودیم . سلامی ونیم خیزی ودوباره نشستیم. پس از چند لحظه بینی اش را باریک کرد وکنجکاوانه اطراف را دید زد.
- شما بویی احساس نمی کنید؟
من مشغول نوشتن گزارش کارم بودم . توجهی نکردم. کنار دستی ام سری از روی ادب تکان داد ودماغش را باریک نمود ورو به او گفت : نه قربان
آن که آن سوتر نشسته بود کمی جا به جا شد ودور وبرش را نگاه کرد. بین صندلی وپشت سرش را هم دیدوگفت: من هم چیزی احساس نمی کنم.
کلافه نگاهمان می کرد وحس می کردم بوی آزارنده ای اعصابش را تحریک کرده است.
گفتم: آخه چه جور بویی حس می کنی ؟
بوی گند . بوی زباله خیس چند روز مانده . بوی لجن ته حوض قدیمی . بوی ...
مگر می شود؟ ما سه نفر بیش از سه ساعت است که در اینجاییم واصلا بویی احساس نمی کنیم.
کنار دستیم گفت البته مرا معذور بدارید . من سرما خوردم شاید درست احساس نمی کنم.
آن که آن سوتر بود ادامه داد من هم اصلا به بو حساس نیستم. مطمئنم که اقا درست می گن . پیشنهاد می کنم اطاق را بگردیم.
خنده ام گرفته بود. گفتم باشه . از کجا شروع کنیم؟
آن که آنسوتر نزدیک تازه وارد نشسته بود گفت : خوب معلومه از سطل اشغال . وبلافاصله سطل را روی صفحه روزنامه ای که با سرعت باز کرده بود دمر کرد. مشتی کاغذ پاره شده یادداشت ها وکپی ها ودیگر هیچ.
- اینجا که چیزی نبود. کشوهارا بگردیم . در اطاق سه میز بود که دوتا مثل ال به هم چسبیده بودن ودیگری میز کوچکی بود در گوشه سمت راست اطاق نزدیک پنجره. اول رفت سراغ میز کوچک . دو کشو داشت با دقت بیرون کشید. آنجا هم چیزی نبود. مشتی خرت وپرت ویک مهر نماز جویده شده . مستاصل نشست. رویش نمی شد به سمت میز ال برود. تازه وارد هم شروع کرد به گشتن کشوها . چیز دندان گیری نبود. من بر خاستم ونزدیک تازه وارد رفتم. التماس کنان نگاهم می کرد. لحظه ای چشم هایمان در هم قفل شد. بر گشتم ، گزارشم را بر داشتم واز اطاق خارج شدم. تا طی کردن 16پله وخروج از در ورودی مشامم از بوی تند مزخرفی پر بود که در نزدیکی تازه وارد وارد دماغم شده بود.