۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

غم نان

دوست گرانقدری در باز گشت از شهری به زادگاهش چند ساعتی را در شهر ما میهمان بود.از دیشب که زنگ زده بود کلی احساس خوش به من دست داده بود، وهمه تلاشم این بود که وقتی برای دیدار او پیدا کنم. از صبح که در گیر کار شدم ، تا ساعت 7شب یکریز گرفتار بودم واعصابم هم کلی به هم ریخته بود ، هم از درازشدن درگیری شغلی وهم از ندیدن دوست . او تا ساعت 9شب در شهر ما می ماند. به محض خروج از دفتر کار تصمیم گرفتم که در فرودگاه به دیدارش بروم.اما چشمتان روز بد نبیند.از پارکینگ که بیرون آمدم طی کردن مسیر یک کیلومتری دفتر تا سر خیابان اصلی حدود 40دقیقه طول کشید وساعت به 8شب نزدیک می شد . با عصبانیت فقط چند سیگار دود کرده بودم ودر دل به خودم وهمه بد وبیراه می گفتم که این هم شد زندگی؟ حتی رویم نشد به آن دوست تلفن بکنم. با عصبانیت وخستگی حدود ساعت 9.5رسیدم خانه.ماجرا را با همسرم در میان گذاشتم . او هم احساس تاسف کردوگفت حیف!! من اما احساس می کردم انگار از صبح تا حالا بر سر زمینی سفت کلنگ زده ام.تمام بدنم درد می کرد. دوش هم چاره کار نبود ونا خواسته تا ساعت 11شب سکوت کرده بودم و مرتب نا خواسته خمیازه می کشیدم. احساس می کردن نه تنها من بلکه همه همراه من خمیازه می کشند.
موقع خواب فکرم در گیر این موضوع بود که غم نان تا کی؟

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

نم اشک

آدمی به یادها وخاطره ها جان می گیرد.خاطره ها بازتاب شرایط سپری شده ای هستند که درکنار افراد خوب یا بد در ذهن ما از تجربه ای مشترک رسوب کرده اند.می توان خاطره هارا هم دسته بندی کرد. اگرچه خود دارای یک دسته بندی طبیعی در ذهن ما دارند. اما مثلا به کسانی که از ما دور ، ولی به ما نزدیکند می توان درجه یک داد، یا به کسانی که خاطره خوشی در ذهن داریم درجه 2 ویا به کسانی که خاطرات بدی از آنها در ما رسوب کرده است درجه 3 والی آخر...
ضرورت این درجه بندی شاید به طور خود کار در ما شکل می گیرد.مثلا افرادی هستند از درجه اولی ها که دائم با آن ها در خاطره درگیری. گاهی حتی به شدت احساس نیاز می کنی که به هر قیمتی شده وقت گیر بیاوری وحتی حداقل یک کلام از زبانشان بشنوی. اصلا هم مهم نیست که چه بگویند. زشت یا زیبا ، خوب یا بد ، ناسزا یا سزا ...
آن چه اهمیت دارد یاد آدم ها است که حتی یک لحظه هم نه تنها راحتمان نمی گذارند بلکه انگار تمام راحتی ما با آن ها است.
در تمام این لحظه ها ست که قلبی فشرده وتنگ گاهی حتی به نم اشکی نا خواسته خودرا تسلی می دهد. وچه آرامشی در این قطره ناچیز نهفته است .

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

رفاقت!!

نمی دانم با بعضی ها چه باید کرد ؟ حتی از این که به صفتی خطابشان کنم اکراه دارم. آدمهایی که ظاهرا مشتاق اصلاح تمام دنیا هستند وورد زبانشان رفاقت واحترام وچه وچه است. اما در واقع امر انسان نما هایی هستند که جز به محبوبیت خود نمی اندیشند. هر راست ودروغی را به هم می بافند تا بلکه در دل دوست راهی پیدا کنند حال اگر این راست ودروغ ها به قیمت نابودی کسی دیگری هم باشد غمی نیست!.
حالا حکایت من است با برخی از این دوست نما ها که با سماجت عجیبی تلاش می کنند به هر طریق ممکن خلوت وآرامش مرا به هم بریزند. من مدت ها است که دل از بسیاری کنده ام وحد انتظاراتم را متاسفانه تا حد درک نازل حیوان ها از وقایع هستی پایین آورده ام...
دوست نمایی که خیلی با سماجت تلاش می کرد تا گفته های دوستی دیگر رادر ملاقات مشترک با آن دوست در باره من با هزاران کنایه ونشانه به گوش من برساند در جلب توجه من به این گفته ها ناکام ماند وظاهرا رهایم کرد. 
اما چند روز بعد ، آری تنها چند روز بعد از منبع موثقی شنیدم که چه چیزها از زبان ورفتار من با آن دوست مشترک نگفته است. آن هم به دروغ !
دوستی که ناقل این بحث بود از من خواهش کرده است که دنبال ماجرا را نگیرم . به احترام او که خود بخشی از این دروغ ها است سکوت می کنم . اما نمی دانم این دو دوزه بازی را چگونه برای خودم حلاجی کنم؟ آن ادعا های تلاش برای تغییر جهان و این خاله زنک ( یا عمو مردک ) بازیها را چگونه تحلیل کنم؟
گفتم که انتظارم را تا کجا پایین آورده ام ، اما نمی توانم اقرار نکنم که دلم درد گرفته است وشاید دیگر تا همیشه قید چنین رفاقت هایی را بزنم.

۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

برزخ

بسیاری ازما در برزخ هایی زندگی می کنیم که اصلا جرات فکر کردن به آنها را به خودمان راه نمی دهیم. دلخوری از یک دوست ، دلتنگی برای یکی دیگر ، خستگی از تکرارها و... می توانند یکی از همین برزخ ها باشند. در این رابطه ما ترجیح می دهیم با هر کسی ساعت ها در مورد خیلی از مسائل بی اهمیت صحبت کنیم ، اما کمتر به خودمان جرات می دهیم که تفکراتمان در موارد برزخی رابه اشتراک بگذاریم.
دوست داشتن ، آزردگی ، نا همدلی وخیلی از مسائل عاطفی دیگر را در خودمان خفه می کنیم در حالی که باید بدانیم بیان این موارد برای طرف های مقابل ممکن است سختی آور وآزارنده باشد ، اما قطعا کشنده نیست.
گمان نکنید که یکباره معلم اخلاق شدم ودرس می آموزانم ، نه ، باور کنید همین مسائل بسیار ساده ، حداقل از روزگار من دماری درآورد که قصه اش شاید حالا حالا ها ادامه داشته باشد .خلاصه کنم ، چند لحظه برخورد صمیمانه به برزخ ها وطرح آنها با طرفی که مسئله به او ربط دارد حتی اگر بدترین نتایج را به بار آورد حداقل مثل یک زخم ناثور در رگ وپی وجودمان ریشه نخواهد داشت وما را با عالم وآدم در نخواهد انداخت.وعلاوه بر آن تکلیف دیگری را هم برای ما وهم برای او روشن خواهد کرد. وچه بسا از بسیاری از پیش داوری ها ، تعبیرات ناروای رفتارها وداوری های بی جا نیز جلو گیری نماید. همان طور که همه اعتقاد دارند هر عملی مستوجب پاداش یا عقوبتی است . به نظر من بهتر است همیشه با آمادگی برای پذیرش عواقب رفتارها حداقل با خودمان شفاف باشیم وبرزخ هارا به بلای جانسوز وجودمان تبدیل نکنیم.