۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

روشنای حضور

با روشنای حضور
ناگهان
طلسم خوآب ها
می شکند !
می دانم ،
می دانم ،
این ترنم سرور
تا هماره ای که باشی
با آب ویاد ودرخت می ماند.
ودرخت ،
نه دارها ،
که عصرهای روشن حضور را
تا پاکشان شب
تا خلوت خراب خواب
دریادها سبز می کند.
در خلوت خراب خواب
اما،
هر دست بوسه ای است
وهر نگاه آبشاری
که هرچه راه خسته را
تازه می کند.
با روشنای حضور ِ ناگهان
چشم ها به خمخانه ی تماشا
ره کشیده اند
طلسم خواب ها
در آب ویاد ودرخت
...